خسروپرست

لغت نامه دهخدا

خسروپرست. [ خ ُ رَ / رُو پ َ رَ ] ( نف مرکب ) مطیع و فرمان بردار خسرو. پادشاه پرست. ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ):
یکی کهتری باشدش دوردست
سواری سرافراز و خسروپرست.فردوسی.همه پهلوانان خسروپرست
برفتند از ایوان بسالار مست.فردوسی.ز دهقان و از مرد خسروپرست
به گیتی سوی بد میازیددست.فردوسی.بخوانی مرا بر تو باشد شکست
که یزدان پرستم نه خسروپرست.فردوسی.درآمد خروشی ز جای نشست
از آن نامداران خسروپرست.فردوسی.نهفته مرا گنج آگنده هست
همان نامداران خسروپرست.فردوسی.چون این هر سه زینگونه آری بدست
سپه ساز گردان خسروپرست.( گرشاسب نامه ).هزار از بزرگان خسروپرست
تکوک بلورین و بالغ بدست.( گرشاسب نامه ).که آن مهربان ماه خسروپرست
به اقبال شه عطسه داور است.نظامی.

جمله سازی با خسروپرست

کز ایران فرستادهٔ خسروپرست سخن‌گوی و هم کامگار نوست
نهفته مرا گنج و آگنده هست همان نامداران خسروپرست
هجیر و بزرگان خسروپرست گرفتند یکسر همه می به دست
فریبرز کاوس گفتند هست سپاهی سرافراز و خسروپرست
همه بادهٔ خسروانی به دست همه پهلوانان خسروپرست
جهاندار بر تخت زرین نشست خود و نامداران خسروپرست
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
رقیق
رقیق
اشتراک
اشتراک
هنگام
هنگام
ماکسیمم
ماکسیمم