لغت نامه دهخدا
یکی کهتری باشدش دوردست
سواری سرافراز و خسروپرست.فردوسی.همه پهلوانان خسروپرست
برفتند از ایوان بسالار مست.فردوسی.ز دهقان و از مرد خسروپرست
به گیتی سوی بد میازیددست.فردوسی.بخوانی مرا بر تو باشد شکست
که یزدان پرستم نه خسروپرست.فردوسی.درآمد خروشی ز جای نشست
از آن نامداران خسروپرست.فردوسی.نهفته مرا گنج آگنده هست
همان نامداران خسروپرست.فردوسی.چون این هر سه زینگونه آری بدست
سپه ساز گردان خسروپرست.( گرشاسب نامه ).هزار از بزرگان خسروپرست
تکوک بلورین و بالغ بدست.( گرشاسب نامه ).که آن مهربان ماه خسروپرست
به اقبال شه عطسه داور است.نظامی.