خرد گوش

لغت نامه دهخدا

خردگوش. [ خ ُ ] ( ص مرکب ) آنکه گوش خرد و کوچک دارد. ( یادداشت بخط مؤلف ). اَسْک. ( تاج المصادر بیهقی ). اَصْمَع. اَقْنَف. اَصَک. حُذُنّة. سُکاکة.

فرهنگ فارسی

آنکه گوش خرد و کوچک دارد اسک

جمله سازی با خرد گوش

جان صافی به پذیرد صورت سر خرد گوش غمگین به نیوشد ناله بیمارزار
گر میل کند سوی هزل گوشم به انگشت خرد گوش خود بمالم
شاه چون دیدش نکرد از دشمنش یاد و خرد گوش کی دارد بلا چون چشم بر الا نهاد
عشق به بندد چو ره هوش را پنبه نهد عقل و خرد گوش را