حی لایموت

لغت نامه دهخدا

حی لایموت. [ح َی ْ ی ِ ی َ ] ( اِخ ) خدای لایزال. آنکه هرگز نمیرد.

جمله سازی با حی لایموت

وه چه سر است اینکه شوق وصل حی لایموت در بهشت عدن دیدم مردمانرا سوخته
بخت را دانی که یارد کرد حی لاینام اعتکاف سدهٔ درگاه حی لایموت
ای خوش آن کو رفت در حصن سکوت بست دل در ذکر حی لایموت
هر زمان، در ذکر حی لایموت شکر گویان کش میسر گشت قوت
آن حی لایموت که در یکدم از دمی بخشد بصد چو عیسی مریم روان علیست
دارای آسمان و زمین کردگار ماست آن حی لایموت که جاوید پادشاست
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
نجورسن
نجورسن
ایده آل
ایده آل
داشاق
داشاق
فارغ التحصیل
فارغ التحصیل