لغت نامه دهخدا
حقلة. [ ح َ ل َ ] ( ع اِ ) زمین ساده صالح زراعت.
- امثال:
لاتنبت البقلة الا الحقلة؛ پسر هر پدری چون پدر باشد. یا گفتار خسیس جز از خسیس نیاید. ( از منتهی الارب ). || بیماریی است شتر را. ( منتهی الارب ). || درد شکم اسپ از خوردن خاک یا گیاه ناسازوار. ج، احقال. ( از منتهی الارب ). || آب صافی باقی در حوض. ( اقرب الموارد ). رجوع به ماده قبل شود. || ( ع مص ) مبتلی شدن شتر به بیماری حقله و اسپ بهمان بیماری.ج، حقول. ( منتهی الارب ).