لغت نامه دهخدا ( حفوة ) حفوة. [ ح ِ وَ ] ( ع مص ) حفی. برهنه پای رفتن. برهنه پا شدن. ( دهار ). پای برهنه شدن. ( زوزنی ).|| سوده پای گردیدن.حفوة. [ ح ُ وَ ] ( ع اِمص ) برهنه پائی. پابرهنگی. || سودگی پای آدمی و سپل شتر و سم ستور. حفیة.
جمله سازی با حفوه كلمه (حفى ) به طورى كه راغب گفته به معناى نيكوكار لطيف و مهربان است، و لطيفكسى است كه مراقب حوائج دقيق و باريك محتاجان باشد تا در صدد رفع آن ها بر آيدگفته مى شود (حفا - يحفو - حفى و حفوه، و احفاءسوال ) به معناى اصرار و التماس در آن است.