حشرگاه

لغت نامه دهخدا

حشرگاه. [ ح َ ] ( اِ مرکب ) عرصات قیامت:
چنان پوی شاهانه این شاهراه
که شاهانه پوئی ره حشرگاه.ظهوری.|| مجمعی که در ایام عاشورا در آنجا گریه بنیاد کنند. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

جمله سازی با حشرگاه

چو در آن حشرگاه شورش آباد نفیر و کرنا آمد به فریاد،
ریزد به پای امت او اشگ معذرت بر حشرگاه گرم بتابد گر آفتاب
به رحمت نامزد شد حشرگاه کشتگان تو عجب دارم که گردد نامه عصیان درو پیدا
هرکس چنین جمال درآرد به حشرگاه رضوان گرش بهشت دهد در غرامتست
اگر حدیث خیالی به حشرگاه رسد ز عشق ولوله در صفّ محشر اندازد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
خوار
خوار
شیمیل
شیمیل
چیپ
چیپ
متعاقبا
متعاقبا