حارض

لغت نامه دهخدا

حارض. [ رِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از حَرَض و حُروض و حَراضَه. تباه. || مرد بیمار برجامانده مشرف بر مرگ. || مرد گداخته جسم. || آنکه اندوه و بیماری وی دراز باشد. || آنکه ناکس و فرومایه باشد.

جمله سازی با حارض

كلمه (حرض و حارض ) به معناى مشرف بر هلاكت است، و بعضى گفته اند: به معناىكسى است كه نه، مرده تا از يادها برود، و نه، زنده است تا اميد چيزى در او باشد ولىمعناى اولى از نظر اينكه اين كلمه در آيه درمقابل هلاكت قرار گرفته مناسب تر به نظر مى رسد، و كلمه مذكور نه تثنيه مى شود ونه جمع، چون مصدر است و مصدر هم جمع و تثنيه ندارد.