حاثر

لغت نامه دهخدا

حاثر. [ ث ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از حثر.

جمله سازی با حاثر

در اين روز، سنه 407، (ابوغالب محمد بن على واسطى ) ملقب به (فخر الملك )وزير (بهاءالدولة بن عضد الدولة ديلمى ) در (اهواز) بدست يكى از محاريم خود،بقتل رسيد و گفته شده كه بعد از (ابن ابى عميد) و (صاحب ابن عباد) از براى(آل بويه ) وزيرى بعظمت (فخر الملك ) نيامده و او مردىباذل و نيكو نهاد و كثير الصلات و الصدقات بوده و او استاول كسى كه در شب نيمه شعبان، قسمت حلوا بفقراء نمود و سور حاثر شريف حضرت امامحسين (ع ) را بنا نهاد و نوا در حكايات او بسيار است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال پی ام سی فال پی ام سی فال سنجش فال سنجش فال مکعب فال مکعب فال تاروت فال تاروت