جام کشیدن

لغت نامه دهخدا

جام کشیدن. [ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) جام برداشتن. پیاله حمل کردن. جام بردن:
عاشقا گر بود خواهی در صف میخوارگان
جام می بر تارک سررایگان باید کشید.معزی نیشابوری ( از ارمغان آصفی ).چو آفتاب بکش جام آتشین بر سر
که از خمار عذار تو رنگ مه دارد.صائب اصفهانی ( از ارمغان آصفی ).در مسجدیم و طاعت میخانه شغل ماست
جامی به طاق ابروی محراب میکشیم.طالب آملی ( از ارمغان آصفی ).

جمله سازی با جام کشیدن

میکشد هر نفسی جام دگر از لب یار بهر هر جام کشیدن، لب دیگر دارد