تهدم

لغت نامه دهخدا

تهدم. [ ت َ هََ دْ دُ ] ( ع مص ) ویران شدن.( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( مجمل اللغة ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || سخت خشمگین شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). سخت شدن خشم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || به خشم وعده بد کردن و ترسانیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || سخت گشن خواه گردیدن ناقه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از ذیل اقرب الموارد ). || کهنه گردیدن جامه. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

ویران شدن سخت خشمگین شدن

جمله سازی با تهدم

عليكم بمكارم الاخلاق فانها رفعه و اياكم و الاخلاق الدنيه فانها تضع الشريفو تهدم المجد (61)
ه: ... و كتاب الله بين اءظهركم ناطق لا يعيا لسانه و بيت لا تهدم اءركانه و عز لاتهزم اءعوانه... (194)؛ كتاب خداوند در ميان شما سخنگويى است كه هيچ گاهزبانش كند و خسته نمى شود. از اين تعبير بر مى آيد: آن جا كه قرآن سخن نمى گويدمراد سكوت قرآن از اسرار و باطن است، نه مفاهيم ظاهرى كه قرآن همواره به آن ناطق استو در زبانش هيچ گرفتگى و كندى نيست.