تغافل پیشه

لغت نامه دهخدا

تغافل پیشه.[ ت َ ف ُ ش َ / ش ِ ] ( ص مرکب ) تغافل پسند:
ای تغافل پیشه، ناپروا ز ما دل بد مکن
خاک پاافتادگان در شهربند دام تست.صائب ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

تغافل پسند

جمله سازی با تغافل پیشه

ای تغافل پیشه بر پرواز ما دل بد مکن خاک ما افتادگان در شهر بند دام توست
نپرسید آن تغافل پیشه، احوال مرا گاهی به خاطر حسرت بسیاری و صبر کمی دارم
وای بر حال کمند ناله‌های نارسا کان تغافل پیشه از معراج استغناگذشت
تغافل پیشه مستی گرم استغنا چه می دانی که از گرد شهیدانت هنوز آواز می بارد
از تغافل پیشه ای کی شکوه می ورزد اسیر هر چه می آید از آن خصم مروت خوشنماست
تغافل پیشه یارا چون ننالم از تو دیری شد که محرومم ز جور آشکار و لطف پنهانت