لغت نامه دهخدا
بنق. [ ب َ ] ( ع مص ) پیوند کردن نهال را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || وصل کردن. ( از اقرب الموارد ).
بنق. [ ب َ ] ( ع مص ) پیوند کردن نهال را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || وصل کردن. ( از اقرب الموارد ).
پیوند کردن نهال را. یا وصل کردن.
💡 مستیم را بنقات حمشی پوشیدند زین سراپرده چو خورشید عیانم کردند