بساو

لغت نامه دهخدا

بساو. [ ب َ ] ( فعل امر )از مصدر بساویدن. ( لغت فرس اسدی ص 416 ):
بجانم که آزش همان نیز هست
ز هر سو بیارای و ببساو دست.اوبهی.رجوع به بساویدن، پساویدن و بساییدن شود.

فرهنگ عمید

= بساویدن

فرهنگ فارسی

از مصدر بساویدن.

جمله سازی با بساو

بساو و برآلای بر خستگیش ببینی همان روز پیوستگیش