افاضت

افاضت به معنای بخشش، عطا و نیکی است. این واژه به طور خاص به عمل دادن یا اعطا کردن چیزی به دیگران اشاره دارد، به گونه‌ای که نوعی احساس سخاوت و محبت را منتقل کند. در زبان فارسی، این اصطلاح در زمینه‌های معنوی و مذهبی نیز به کار می‌رود، به عنوان مثال، افاضت الهی به معنای نعمت‌ها و برکاتی است که از سوی خداوند به بندگانش عطا می‌شود.

این واژه در ادبیات و شعر فارسی نیز جایگاه ویژه‌ای دارد و شاعران در توصیف محبت و بخشش الهی از آن بهره می‌برند. افاضت می‌تواند به معنای انتقال دانش، احساسات یا حتی انرژی مثبت نیز تعبیر شود. در کل، این کلمه به نوعی مفهوم مثبت و سازنده دارد و به تعاملات انسانی و روحانی اشاره می‌کند.

در کاربردهای روزمره، می‌توان گفت که هر عمل نیکو و بخششی که موجب بهبود وضعیت دیگران شود، نوعی افاضت به شمار می‌آید.

لغت نامه دهخدا

افاضت. [ اِ ض َ ] ( ع مص ) فیض دادن و خیر بسیار رسانیدن. ( از منتخب بنقل غیاث اللغات ). افاضة عربی است که در فارسی به این صورت نوشته شود: با آنچه ملک عادل انوشیروان کسری بن قباد را سعادت ذات.... و افاضت جود... حاصل است می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. ( کلیله و دمنه ). افادت تعلیم و افاضت تلقین سندباد را اثر کم از آن نبود. ( سندبادنامه ص 54 ). و رجوع به افاضة شود. || پر کردن ظرف. ( از منتخب بنقل غیاث اللغات ).
افاضة. [ اِ ض َ ] ( ع مص ) آب را بر خود ریختن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( مصادر زوزنی ). آب بر تن ریختن. ( تاج المصادر بیهقی ). آب بر بدن خود ریختن. ( از اقرب الموارد ). || یکبار روان شدن مردم از عرفات بسوی منی. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ).رانده شدن و بازگشتن از عرفات و پراکنده شدن. یا بشتاب از عرفات بجای دیگر رفتن. و منه: «طواف الافاضة».( از اقرب الموارد ). و منه قوله تعالی: «فاذا افضتم من عرفات فاذکرواﷲ عند المشعرالحرام و اذکروه کما هدیکم و ان کنتم من قبله لمن الضالین. ( قرآن 198/2 ).
- طواف افاضة؛ طوافی است در یوم النحر که از منی به مکه شوند و پس از طواف بازآیند. طوافی است که در روز عید گوسفندکشان از منا به مکه روند و مکه را طواف کنند.
|| متفرق شدن و شتاب نمودن و برآمدن از آن بسوی جای دیگر و هر دفعه افاضه است. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). || درآمدن در حدیث و رفتن در آن. ( منتهی الارب ). درآمدن در حدیث و دررفتن در آن. ( ازناظم الاطباء ). دررفتن در حدیث و شتابی کردن در آن. ( اقرب الموارد ). در حدیث خوض کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). حدیث یا قصه شروع کردن. ( مؤید الفضلاء ). درآمدن در حدیث یا قصه شروع کردن. ( از آنندراج ). || نیک پر کردن خنور را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). پر کردن ظرف. ( آنندراج ). پر کردن اناء. ( تاج المصادر بیهقی ). پر ساختن ظرف تا از سر آن دررود. ( اقرب الموارد ). یقال: اَفاض الاناء؛ ای ملأ حتی فاض. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || باختن تیر قمار را. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). تیر قمار زدن. بنفسه و با «ب و علی » متعدی شود. یقال: افاض القداح و علیها؛ ضرب بها. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || برآوردن شتر علف را از شکنبه جهت نشخوار. ( از منتهی الارب )( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). نشخوار برآوردن اشتر. ( تاج المصادر بیهقی ). برآوردن شتر نشخوار را. ( اقرب الموارد ). و منه: «کلما رمنا ان یفیض کما فضنا او یفیض فی ما افضا»؛ ای ان یبوح بما فی نفسه کما فعلنا او یخوض فی ما نحن من فیه من الحدیث. ( از اقرب الموارد ). || ریختن اشک. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). اشک ریختن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ). ریختن اشک. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ). ریختن اشک و آب. ( یادداشت بخط مؤلف ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - آب برخود ریختن. ۲ - پر کردن ظرف تا حدی که لبریز گردد. ۳ - در سخن وارد شدن داخل شدن در حدیث. ۴ - فیض رسانیدن بهره دادن. ۵ - ( اسم ) فیض. جمع: افاضات.
فیض دادن و خیز بسیار رسانیدن

جملاتی از کلمه افاضت

صیت افاضت تو بشهری که ره نیافت خاشاک در دهان صبا کرد روزگار
تبارک الله از آن گوهر محیط عطا که از افاضت خود قطره، کرد عمانی
آدمی نیز کش ریاضت نیست پیش دانا ورا افاضت نیست