لغت نامه دهخدا
انکح. [ اَ ک َ ] ( ع ص ) آنکه بیشتر اوقات مشغول به جماع کردن باشد. ( ناظم الاطباء ).
- امثال:
انکح من ابن الغز.
انکح من اعمی.
انکح من حوثرة.
انکح من یسار. ( یادداشت مؤلف ).
انکح. [ اَ ک َ ] ( ع ص ) آنکه بیشتر اوقات مشغول به جماع کردن باشد. ( ناظم الاطباء ).
- امثال:
انکح من ابن الغز.
انکح من اعمی.
انکح من حوثرة.
انکح من یسار. ( یادداشت مؤلف ).
آن که بیشتر اوقانت مشغول به جماع کردن باشد.
💡 کان التوانی انکح العجز بنته و ساق الیه حین زوجهامهرا