لغت نامه دهخدا
اندوهگنی. [ اَ گ ِ ] ( حامص مرکب ) حزن. گرفتگی. ( یادداشت مؤلف ).
اندوهگنی. [ اَ گ ِ ] ( حامص مرکب ) حزن. گرفتگی. ( یادداشت مؤلف ).
حزن ٠ گرفتگی
💡 پیش از من و تو پیر و جوانی بودست اندوهگنی و شادمانی بودست
💡 سهلِ عبداللّه گوید پنج چیز از گوهر تن است درویشی که توانگری نماید و گرسنۀ که سیری نماید، و اندوهگنی که شادی نماید و مردی که به روز روزه دارد و بشب قیام کند و ضعف فرا ننماید و مردی که او را با دیگری عداوت بود و او را دوستی نماید.
💡 داود طائی را غلبۀ حال وی اندوهگنی بودی، شب اندر آمدی گفتی الهی اندوه تو بر همه اندوهها غلبه گرفت و خواب از من ببرد.
💡 سُفیان بن عُیَیْنه گوید اگر اندوهگنی اندر امّتی بگرید بر آن امّت، حق رحمت کند بگریستن او.