اندر شکستن

لغت نامه دهخدا

اندرشکستن. [ اَ دَ ش ِ ک َ ت َ ] ( مص مرکب ) آماده کردن. حاضر ساختن. مهیا کردن:
بنوی یکی دفتر اندرشکست. ( شاهنامه از فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) آماده کردن حاضر ساختن مهیا کردن: بنوی یکی دفتر اندر شکست. (شاهنامه )

جمله سازی با اندر شکستن

💡 از چیست ترشرویی؟ بهر چه تلخ گویی؟ اندر شکستن عهد تا کی بهانه جویی

💡 دل و رنگ رخش هر دو شکسته بهم اندر شکستن عهد بسته

💡 کمان اندر شکستن دادش آواز چو بشکستی ز دست خود مینداز