اندر رسیدن

لغت نامه دهخدا

اندررسیدن. [ اَ دَرْ، رَ / رِ دَ ] ( مص مرکب ) رسیدن. وارد شدن. ( فرهنگ فارسی معین ). دررسیدن: از اتفاق نادر سرهنگ علی عبداﷲ و ابوالنجم ایاز... از غزنین اندررسیدند. ( تاریخ بیهقی ).
چون ز چاهی می کنی هر روز خاک
عاقبت اندررسی در آب پاک.مولوی.|| در اصطلاح منطق تصور، در برابر تصدیق: دانستن دوگونه بود یکی اندر رسیدن کی بتازی آنرا تصور خوانند. ( دانشنامه علایی ص 3 ). و رجوع به رسیدن شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) رسیدن وارد شدن.

جمله سازی با اندر رسیدن

💡 اگر کسی گوید که عقل را از حرکت از بهر آنست تا مبداع خویش را سبحانه اندر یابد و حاجتمند است سوی اندر رسیدن مبدع حق و محیط بر جلال او، و چون پیدا شود که او حاجتمند است پیدا شد که او متحرک است.