اشکش
فرهنگ فارسی
فرهنگ اسم ها
معنی: از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور ایرانی و از فرماندهان سپاه کیخسرو پادشاه کیانی
جمله سازی با اشکش
از قطره اشکش جگر سنگ شود داغ هر دل که ازان حسن گلوسوز کباب است
از بصیرت جوش اشکش بسکه فارغبال کرد آفتاب از پردهٔ چشمم توان غربال کرد
پس گستهم اشکش تیز گوش /که بازور و دل بود و با مغز و هوش
زخون دل چو شفق باد روی دشمن تو که اشکش از فزع خنجرت چو سیماب است
چنان ز شبنم اشکش لباس شب تر شد که روز جامه خود را بآفتاب گرفت
خصم تو گر نه نایب تیغ تو شد ز چیست پشتش خمیده اشکش خونین تنش نزار