اسفاهدار

لغت نامه دهخدا

اسفاهدار. [ اِ ] ( نف مرکب ) اسپاهدار. سپهدار. سردار:
دین لاف زد اتابک اسفاهدار ماست
دولت زبان گشاد که این مرزبان ماست.خاقانی.

جمله سازی با اسفاهدار

دین لاف زد زمانک اسفاهدار گفت دولت زبان گشاد که این مرزبان ماست