نظر افکندن

لغت نامه دهخدا

نظر افکندن. [ ن َ ظَ اَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) چشم انداختن. ( یادداشت مؤلف ). نگاه کردن. نگریستن: نظر در قعر چاه افکندن. ( کلیله و دمنه ). || میل کردن. روی آوردن. دل بستن:
ما که نظر بر سخن افکنده ایم
مرده اوئیم و بدو زنده ایم.نظامی.مده ای رفیق پندم که نظر بر او فکندم
تو میان ما ندانی که چه می رود نهانی.سعدی.|| توجه کردن. مورد عنایت و التفات قرار دادن.

فرهنگ فارسی

چشم انداختن. نگاه کردن. نگریستن. یا میل کردن. روی آوردن. دل بستن. یا توجه کردن. مورد عنایت و التفات قرار دادن.

جمله سازی با نظر افکندن

آن‌گرانسنگی‌که نتوان از رهش برداشتن چون ‌شرر خود را به‌ یک ‌چشم‌ از نظر افکندن است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال لنورماند فال لنورماند فال انگلیسی فال انگلیسی فال سنجش فال سنجش فال نوستراداموس فال نوستراداموس