ممشاد

لغت نامه دهخدا

ممشاد. [ م َ ] ( اِ ) ظاهراً صورتی است از «محمشاد» که آن نیز صورتی از «محمدشاد» است.
ممشاد. [ م َ ] ( اِخ ) ( محمدشاد، محمشاد ) ابومنصور محمدبن عبداﷲبن ممشاد نیشابوری ( درگذشته به سال 388 هَ. ق. ). ادیب و زاهد و از دانشمندان پارسا و پرهیزگار بوده است و جماعتی از دانشمندان و واعظان از او دانش آموخته اند و گویا مصنفات او بیش از سیصد کتاب بوده است.

جمله سازی با ممشاد

شیخ الاسلام گفت: که علم بردن بسر پیران بی‌ادبیست. خالی از علم و از رای خود و سوال خود باو رو! تا او خود چه گوید، آنرا غنیمت و فایده گیر ورو و ممشاد گوید: همه معرفت صدق افتقار است باللّه. و هم وی گفت: طریق الحق بعید، والصبر مع الحق شدید.
این قضیه توسط برخی شاعران ایرانی برای تحقیر قوم و نژاد عرب مورد اشاره قرار گرفته است. چنان‌که ابراهیم بن ممشاد اصفهانی ملقب به المتوکلی خطاب به خلیفه عباسی المعتمد که از بنی هاشم بود گفته است:
و ممشاد گفت: هر که بر دوست از آن او انکار کند، کمینه از آنست، که هرگز او را، آن ندهند که او داشت
و هم ممشاد گفته: کی چهل سالست که بهشت بحذا فیرها برمن عرضه می‌کنند، دنبال چشم عاریت فرا نداده‌ام.