لغت نامه دهخدا
مشک نکهت. [ م ُ / م ِ ن َ هََ ] ( ص مرکب ) که دمش خوشبوی باشد. که چون مشک خوشبوی باشد:
دهان صبا مشک نکهت شد از می
به بوی می اندر صبا می گریزم.خاقانی.ورجوع به مشک و نکهت شود.
مشک نکهت. [ م ُ / م ِ ن َ هََ ] ( ص مرکب ) که دمش خوشبوی باشد. که چون مشک خوشبوی باشد:
دهان صبا مشک نکهت شد از می
به بوی می اندر صبا می گریزم.خاقانی.ورجوع به مشک و نکهت شود.
که دمش خوشبوی باشد که چون مشک خوشبوی باشد.
💡 دهان صبا مشک نکهت شد از می به بوی می اندر صبا میگریزم