مستحقر

لغت نامه دهخدا

مستحقر. [ م ُ ت َ ق ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحقار. خرد و خوار شمرنده. ( آنندراج ). حقیردارنده. خواردارنده. ( اقرب الموارد ). رجوع به استحقار شود.
مستحقر. [ م ُ ت َ ق َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از مصدر استحقار. خوارداشته. خوارشده. حقیرشده. حقیر داشته شده. ( اقرب الموارد ). رجوع به استحقار شود.

جمله سازی با مستحقر

زین حدیثم نه نظر بر دو سه دینار زرست لیک تادانی کین بنده چه مستحقر شد
کندن بنیاد دولت را بود سیلی عظیم رشحه کلک عوانان گرچه بس مستحقر است
در چشم اعتقاد فلک با وجود تو مستصغر آمده مه و مستحقر آفتاب
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال ورق فال ورق فال لنورماند فال لنورماند فال پی ام سی فال پی ام سی