لغت نامه دهخدا
کرشمه و ناز. [ ک ِ رِ م َ / م ِ وُ ] ( ترکیب عطفی، اِ مرکب ) غنج و دلال. ناز و کرشمه:
پری نهفته رخ و دیو در کرشمه و ناز
بسوخت عقل ز حیرت که این چه بوالعجبی است.حافظ.رجوع به کرشمه و به ناز شود.
کرشمه و ناز. [ ک ِ رِ م َ / م ِ وُ ] ( ترکیب عطفی، اِ مرکب ) غنج و دلال. ناز و کرشمه:
پری نهفته رخ و دیو در کرشمه و ناز
بسوخت عقل ز حیرت که این چه بوالعجبی است.حافظ.رجوع به کرشمه و به ناز شود.
💡 بینی آن چشم پر کرشمه و ناز که بدان چشم هیچ عبهر نیست
💡 گیرم که روی گل نگرم از هوای دوست آن شیوه و کرشمه و ناز و عتاب کو
💡 القصه به صد کرشمه و ناز مرا عاشق کردی و سر به صحرا دادی
💡 چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان کاید بجلوه سرو صنوبر خرام ما
💡 یکی گشوده گره با دو صد کرشمه و ناز یکی نموده نظر با هزار غنج و دلال
💡 ز بس تنگ شد از مستی کرشمه و ناز به نرگسش نگه آشنا نمی گنجد