ویح

لغت نامه دهخدا

ویح. [ وَ ] ( ع اِ ) وای. کلمه ترحم است چنانکه ویل کلمه عذاب. یزیدی گوید هر دو به یک معنی است، ویح لزید و ویحاً له رفع آن بنابر اینکه مبتداست و نصب به تقدیر فعلی است و ویح زید و ویحه باز نصب به تقدیر فعلی است و ویحما زید به همان معنی است، یا اصل کلمه «وی » است که یک مرتبه به حاء پیوسته است و یک مرتبه به خاء و یک مرتبه به لام و یک مرتبه به یاء و یک مرتبه به سین. ( منتهی الارب )( از اقرب الموارد ). رجوع به ویخ و ویس و ویل شود.

فرهنگ فارسی

وای کلم ترحم است چنانکه ویل کلمه عذاب.

جمله سازی با ویح

ابصرت روحی ملیحا زلزلت زلزالها انعطش روحی فقلت ویح روحی مالها
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
گاییدن
گاییدن
افلاک
افلاک
نمایان
نمایان
بی‌پروا
بی‌پروا