ودین

لغت نامه دهخدا

ودین. [ وَ ] ( ع ص ) تر. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ):شی ودین؛ چیزی تر و چیز خیسانیده شده. ( ناظم الاطباء ). || ترنهاده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

تر شی و دین چیز تر و چیز خیسانیده شده

جمله سازی با ودین

به فدای سر دلبر دل ودین لایق نه به نثار ره جانان سرو جان قابل نیست
عماد دولت ودین صدر و پیشوای جهان تویی که بزم تو را ماه نو پیاله شود
پناه فضل، ابوالفضل فخر دولت ودین که شد چو خاک به پیش کفش محقر زر
مپرس از من حدیث کفر ودین را که من مستم ندانم آن و این را
با جگر گوشهٔ پیمبر این کنند وانگهی دعوی داد ودین کنند