همیون

لغت نامه دهخدا

همیون. [ هَُ ما ] ( ص ) همایون: خاک بارگاه همیون را سجده گاه شاهان دنیا کناد. ( کلیله و دمنه ). رجوع به همایون شود.

فرهنگ فارسی

همایون: خاک بارگاه همیون را سجده گاه شاهان دنیا کناد

جمله سازی با همیون

میرا چو ز اقبال تو امروز به ازدی هم بر تو ز امروز همیون تر فرداست
بگردون برج ها را داغ یابی زرشک این همیون برج آبی
بر نام همیون ترا خواهم ابدالدهر در بام فلک خطبه ی غرای صدارت
جشن فریدون و فروردین همیون خرم بادا به روزگار خداوند
حامی شرع معلی ملجاء دین نبی مالک دهر و همیون رتبت و دیهیم گاه
آن لر بیچاره همیون باز کرد پس گشودن زان گره آغاز کرد