لغت نامه دهخدا نرم خوی. [ ن َ ] ( ص مرکب ) پسندیده خوی. ( آنندراج ). دَهْثَم. دَهّاس. دَمیث. ( منتهی الارب ). دمث. ذلولی. ( یادداشت مؤلف ). نرم خو. رجوع به نرم خو شود: انصاف میدهم که چو روی تو روی نیست گل در مزاج لطف چو تو نرم خوی نیست.امیرحسن دهلوی.
جمله سازی با نرم خوی ساکنانش در سخن شیرین چو نوش خوب روی و نرم خوی و ساده پوش شیر با گاو صلح جوی شود گرگ با میش نرم خوی شود