یک ساعت

لغت نامه دهخدا

یک ساعت. [ ی َ / ی ِ ع َ ] ( ق مرکب ) یک ساعته. به درازی یک ساعت. به مدت یک ساعت. ( ناظم الاطباء ). زمان اندک:
تو یک ساعت چو افریدون به میدان باش تازان پس
به هر جانب که روی آری درفش کاویان بینی.سنائی.- صحبت یک ساعت؛ گفتگوی در مدت یک ساعت. ( ناظم الاطباء ). گفتگوی نه بس دراز.
- یک ساعت پرداختن؛ در مدت یک ساعت به انجام رسانیدن. ( ناظم الاطباء ).
|| زمان ناپایدار و فانی. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

یک ساعته به درازی یک ساعت

جمله سازی با یک ساعت

قرار است سه جلسه تمرینی برای این جایزه بزرگ برگزار شود که هر جلسه یک ساعت طول می‌کشد. اولین و دومین جلسه تمرین روز جمعه ۲۹ ژوئیه در ساعت ۱۴:۰۰ و ۱۷:۰۰ به وقت محلی (یوتی‌سی ۲:۰۰+) و سومین جلسه تمرین شنبه ۳۰ ژوئیه ساعت ۱۳:۰۰ به وقت محلی برگزار شد.
انتخابات این دوره یک ساعت زودتر از زمان مرسوم یعنی ساعت ۷ صبح شروع و مهلت آن به علت وجود مراجعه کننده سه بار تا ساعت ۲ بامداد روز بعد تمدید شد. مقامات ایرانی میزان استقبال مردم از انتخابات را رضایتبخش اعلام کردند.
و گفت: یک ساعت که بنده به خدا شاد بود گرامی‌ تر از سالها که نماز کند و روزه دارد این آفریدهٔ خدا همه دام مؤمن است تا خود بچه دام واماند.
نوری ٭ گوید: که یک ساعت از عارف، بر مولی گرامی‌تر از تعبد معتبدان هزار هزار سال. وقتی نوری گفت سمنون ٭ را امام محبت: که از دوستی سخن گوی! سمنون گفت: از دوستی او ترا، یا از دوستی تو او را؟ گفت نه از دوستی او مرا. سمنون گفت: طاقت نداری، و نه در آسمان و زمین چیز و کس!
در یک ساعت او با دوستانش پشت میزش می‌خواهد نشست. آن‌ها حرف می‌خواهند زد. آن‌ها بینگو بازی می‌خواهند کرد.
چه زلفست این که یک ساعت به جای خود نیارامد بود گه بر مه روشن بود گه بر گل خندان