کشیدند چندان برش پای رنج که گفتی زمانه تهی ماند و گنج
فرستد همی شاه را پای رنج همه هرچه دارد نهان کرده گنج
شاعران گنجور و مدحش دست و مالش گنج او گنج خود را پای رنج دست هر گنجور کرد
مگر داد دولت مرا پای رنج که پایم فرو رفت ازینسان به گنج
بدو گفت ای شیر با دستبرد مر این پای رنج سپهدار گرد