کنایی

لغت نامه دهخدا

کنایی. [ ک ُ ] ( حامص ) کنندگی. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( اصطلاح فلسفه ) فاعلیت. ( فرهنگ فارسی معین ): جان مردمی گوهری است که او را نیز دو قوت است یکی قوت مر کنایی را و یکی قوت اندریافت را. ( دانشنامه از فرهنگ فارسی معین ).
کنایی.[ ک ِ ] ( ع ص نسبی ) منسوب به کنایه ( کنایت ): تعبیرات کنایی. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کنایه شود.

فرهنگ فارسی

۱ - کنندگی. ۲ - فاعلیت: جان مردمی گوهر یست که او را نیز دو قوتست: یکی قوت مرکنایی را و یکی قوت اندر یافت را....

فرهنگستان زبان و ادب

[زبان شناسی] ← حالت کُنایی

جمله سازی با کنایی

آلیس، همراه، عاشق، آشپز، مدیر شخصی، منشی، تایپیست و منتقد ادبی گرترود استاین، و به نوعی در سایهٔ او بود. تا اینکه استاین پرفروش‌ترین کتاب خود را که خاطراتش بود با نامِ کنایی خودزندگی‌نامه آلیس بی. تکلاس در سال ۱۹۳۳ منتشر کرد.