فرهنگ عمید
۱. = چشیدن
۲. خوردن: حرامت بُوَد نان آن کس چشید / که چون سفره ابرو به هم درکشید (سعدی۱: ۱۲۳ ).
۱. = چشیدن
۲. خوردن: حرامت بُوَد نان آن کس چشید / که چون سفره ابرو به هم درکشید (سعدی۱: ۱۲۳ ).
💡 بر انتظار میان دو حال ماندستم کشید باید رنج و چشید باید درد
💡 هر کس که چشید از می عشق تو نشد پیر مستان غمت را همهٔ عمر شبابست
💡 از سیه مستی کند گم خویش را، هر کس چشید زان لب نوخط شراب پشت دار بوسه را
💡 قطره ای زان باده تا کوهی چشید محو شد در قعر بحر بیکران
💡 زین باده چشید آدم کز خویش برون آمد گر مرده از این خوردی از گور برون جستی
💡 مبادا کز این آب هرگز چشید که پس چادر مرگ در سرکشید