و یا تو گوئی در بوستان شرع رسول یکی درخت برومند بر فلک زده سر
در سایه ی جناب تو فضل فلک زده عیسی چنانک باید خرم گذاشته
دنیا و دین و جان و خرد میدهد بباد بیچاره آن فلک زده کوشد دچار دل
به آه داشتم امیدها، ندانستم که این فلک زده هم رنگ آسمان گیرد
تنم ز سنگ ملامت کبود شد هرجا من فلک زده را آسمان دیگر شد