کلمه لم در زبان فارسی میتواند معانی گوناگونی داشته باشد. به طور کلی، این واژه به مفاهیمی چون نرسیدن به یا نرفتن به اشاره دارد. به عبارت دیگر، ممکن است در برخی مواقع به عنوان یک اصطلاح برای بیان راز پیشه یا سرّ صنعتی به کار رود. در زبان لکی، این واژه معنای متفاوتی دارد و به شکم یا دل تعبیر میشود. در واقع، مفهوم لم در زبانهای مختلف به نوعی به ارتباطات عاطفی و جسمی انسانها برمیگردد و نشاندهنده ابعاد مختلف احساسات و تجربیات ماست. این واژه نمادی از چگونگی ارتباط ما با خود و دیگران است و در هر زبان و فرهنگی بار معنایی خاص خود را دارد.
لم
لغت نامه دهخدا
لم. [ ل َ ] ( پسوند ) مزید مؤخر امکنه: استالم. بالالم. سیاه لم. تلم. دیولی لم. زلم. اعلم ( اَلم ).اهلم. || آنجا که چیزی بدانجا فراوان است: یَلم لم؛ یعنی آنجا که یلم بسیار روید. چمازلم؛ آنجا که چماز بسیار بود. لمالم. و رجوع به لمالم شود.
لم. [ ل َ ]( اِ ) اسم از لم دادن و لم دادن یا لمیدن، حالتی است میان نشستن و دراز کشیدن برای آسودن. استراحت کردن و آسودن در اصطلاح عامه مردم. آسایش. ( برهان ). لمیده به معنی آسوده و بر این قیاس و المیدن، یعنی آسودن و خفتن. و با لفظ داشتن و دادن و زدن به معنی واکشیدن و خواب کردن به فراغت است. ( آنندراج ):
نگه مست اداریزی و لب غربال جان بیزی
به چشم غمزه جا دارد به تخت عشوه لم دارد.ملا فوقی یزدی ( از آنندراج ).کام دل مرا چه شود گر برآورد
شیرین لبت که لم زده بر متکای ماچ.ملا فوقی یزدی ( از آنندراج ).|| رحمت و بخشایش. ( برهان ). رجوع به لمیدن و لم دادن شود.
لم. [ ل َ ] ( ع حرف ) حرف نفی. نه. بی. نا. ( منتهی الارب ):
یکدم بکش قندیل را
بیرون کن اسرافیل را
پر برفتر جبریل را
نه لا گذار آنجا نه لم.سنائی.
لم. [ ل َم م ] ( ع مص ) فراهم آوردن چیزی را. ( منتهی الارب ). گرد کردن. ( تاج المصادر ). جمع آوردن با هم. ( ترجمان القرآن ). || نیکو گردانیدن. یقال: لم اﷲ شعثه؛ ای اصلح وجمع ما تفرّق و قارب بین شتیت اموره. ( منتهی الارب ).به اصلاح آوردن. ( تاج المصادر ). || فرودآمدن. ( منتهی الارب ). || خوردن بخش خود و یاران خود و منه قوله تعالی: تأکلون التراث اکلا لَمّاً( قرآن 19/89 )؛ ای نصیبکم و نصیب صاحبکم. ابوعبیدة یقال: لممته اجمع حتی اتیت علی آخره. ( منتهی الارب ).
لم. [ ل ِ م َ ] ( ع ق مرکب ) ( از: لَِ + م َ، مخفف «ما»ی استفهامیه ) حرف یستفهم به و اصله «ما» وصلت بلام فحذفت الالف. بهر چه.برای چه. چرا. از چه. ز چه. لِمَه. ( منتهی الارب ). صاحب غیاث اللغات گوید: فارسیان در محاوره خود به این معنی نیز میم را ساکن خوانند و به معنی سبب پرسی واعتراض مستعمل کنند و در محاوره عربی در صورت الحاق یاء نسبت میم را مشدد خوانند. ( غیاث ):
فرهنگ معین
( ~. ) (ص. ) پر، لبالب.
(لِ مَ ) [ ع. ] ۱ - (ق. استفهام. ) برای چه ¿ بهر چه ¿ ۲ - (اِ. ) سبب پرسی، سؤال.
(لَ ) (اِ. ) حالتی بین دراز کشیدن و نشستن.
(لِ ) (اِ. ) (عا. ) فوت و فن کار، قِلِق کار.
فرهنگ عمید
۱. حالتی میان نشستن و دراز کشیدن.
۲. پشت دادن به بالش برای استراحت.
* لم دادن: (مصدر لازم ) تکیه دادن، لمیدن.
حرف نفی، نه.
فرهنگ فارسی
نه نا: یکدم بکش قندیل را بیرون کن اسرافیل را پربر فتر جبریل را نه لاگذار آنجانه لم. ( سنائی لغ. )
در اصطلاح فارسی زبانان سر پیشه راز صنعتی. یا مقابل ان.
فرهنگستان زبان و ادب
دانشنامه اسلامی
معنی لَم أَتَّخِذْ: نگرفته بودم
معنی لَم أَخُنْهُ: به او خیانت نکرده و نمی کنم (کلمه خیانت و کلمه نفاق هر دو به یک معنا است، با این تفاوت که خیانت را در خصوص نفاق و دورویی به کار میبرند که در مورد عهد و امانت باشد، و نفاق را در خصوص خیانتی به کار میبرند که در مورد دین بورزند البته گاهی به جای یکدی...
معنی لَمْ أَدْرِ: نمی دانستم و نمی دانم
معنی لَمْ أُشْرِکْ: شریک نساخته بودم و نمی سازم
معنی لَمْ أَعْهَدْ: عهد نبستم - پیمان نبستم - سفارش نکردم
معنی لَمْ أَقُلْ: نگفتم
معنی لَمْ أَکُ: هرگز نبودم
معنی لَمْ أَکُن: نبودم و نیستم
معنی لَمْ أَنْهَکُمَا: شما دو نفر را منع نکردم - شما دونفر را نهی نکردم
معنی لَمْ أُوتَ: هرگز به من داده نشده بود
معنی لَّمْ تُؤْتَوْهُ: آن به شما داده نشد
معنی لَمْ تُؤْمِن: ایمان نیاورده
معنی لَّمْ تُؤْمِنُواْ: ایمان ندارید ونیاورده اید
معنی لَمْ تَأْتِهِم: نزدشان نیامد
ریشه کلمه:
ل (۳۸۴۲ بار)ما (۲۶۲۲ بار)
ویکی واژه
لم (جمع لمها)
نه، نا.
برای چه ¿ بهر چه ¿
سبب پرسی، سؤال.
حالتی بین دراز کشیدن و نشستن.
فوت و فن کار، قِلِق کار.
پر، لبالب.
سِرِّ پیشه ای.
لم کاری: فوت و فن آن.
جمله سازی با لم
عاشقان خود کشتگانِ مطلق اند لاجرم حیّ اند و باقی لم یزل
ای به گزین حضرت سلطان خسروان وی جد تو گزیده سلطان لم یزل
خلاصه سخن اینست که: أ و لم یبیّن لهم اهلاکنا اهلها ان لو نشاء أصبناهم.