سبز خوان

لغت نامه دهخدا

سبز خوان. [ س َ خوا / خا ] ( اِ مرکب ) کنایه از آسمان است. ( برهان ) ( آنندراج ):
قرصه زر شد نهان در سفره لعل شفق
ریزه سیمین بروی سبز خوان آمد پدید.خواجه عمید ( از آنندراج ). || در این شعر ظاهراً کنایه از زمین سبزه زار است:
هر گره از رشته آن سبز خوان
جای زمین بود و دل آسمان.نظامی.

فرهنگ عمید

۱. آسمان.
۲. زمین پرگیاه، سبزه زار.

جمله سازی با سبز خوان

هر گره از رشته آن سبز خوان جان زمین بود و دل آسمان
چون لاله سرخ روی برآید ز زیر خاک هر کس به خون قناعت ازین سبز خوان کند
سکندر بدو گفت ازین سبز خوان چه گیری به دست این دو سه استخوان