شهب

لغت نامه دهخدا

شهب. [ ش َ ] ( ع اِ ) کوه که بالای آن برف باریده باشد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
شهب. [ ش َ هََ ] ( ع اِمص ) شُهْبة. سپیدی بر سیاهی غالب آمده و غالب آمدن آن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به شهبة شود.
شهب. [ ش ُ ] ( ع اِمص ) شُهْبة. سپیدی بر سیاهی غالب آمده. ( منتهی الارب ). رجوع به شهبة شود. || ( اِخ ) موضعی است. ( منتهی الارب ).
شهب. [ ش ُ هَُ ] ( ع اِ ) ج ِ شِهاب:
شهب همچو افکنده از نور نیزه
و یا چون ز چرخی رها گشته حَبْلی.منوچهری.می ربودند اندکی زان رازها
تا شهب میراندشان زود از سما.مولوی.رجوع به شِهاب شود. || سه شب از هر ماه. واحد آن شِهاب است. ( از منتهی الارب ). لیالی البیض. ( اقرب الموارد ).
شهب. [ ش َ ] ( ع مص ) سوختن کسی را گرمی و سردی و برگردانیدن گونه آن را: شهبه الحر و البرد. ( منتهی الارب ). سوختن روی کسی را و تغییر دادن رنگ وی را. ( از اقرب الموارد ). || لاغر و بی علف گردانیدن سال، مواشی قوم را و هلاک ساختن: شهبت السنةُ القوم َ. ( منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

= شهاب ša(e )hāb

فرهنگ فارسی

( اسم ) آب سرخی است که در مرتبه اول از گل کاجیره گیرند.
سوختن کسی را یا تغییر دادن رنگ وی

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی شُهُب: شهابها
تکرار در قرآن: ۵(بار)

جمله سازی با شهب

گریزد لشکر خصم از صف کین بدانسان کز شهب خیل شیاطین
عنان گرم شتابش که بهر سجده شاه هزارا شهب و ادهم بهر مکان انداخت
هزار مرتبه صائب‌تر است و نافذتر ز بیلک‌ شهب اندر مصاف دیو رجیم
باتو شب تارم چو شهب می تابد وز تار غمم پود طرب می تابد
می‌ربودند اندکی زان رازها تا شهب می‌راندشان زود از سما
فلک کجر و بسان پیل شطرنج شهب تازنده چون اسبان اشهب