کلمه شم در زبان فارسی معانی متنوعی دارد که مهمترین آنها شامل بویایی، حس بویایی و همچنین مفهوم بو و ادراک است. این واژه در برخی موارد به معنای ترس یا خوف نیز به کار میرود و در مواردی دیگر برای اشاره به دُم نیز مورد استفاده قرار میگیرد. علاوه بر این، شم میتواند به معنای فهم یا درک نیز به کار رود. به طور کلی، این واژه به جنبههای مختلف حس و ادراک انسان اشاره دارد و میتواند در زمینههای متفاوتی از احساسات تا درک عمیقتر معانی مورد استفاده قرار گیرد. این تنوع معنایی نشاندهندهی غنای زبان فارسی و قدرت آن در بیان احساسات و تجربیات انسانی است.
شم
لغت نامه دهخدا
چون شاه بگیرد به کف اندر شمشیر
از بیم بیفکند ز کفها شم شیر.عسجدی.|| ( اِمص ) آشفته شدن. ( فرهنگ فارسی معین ). آشفتگی. || فرار. گریز. هزیمت. ( از ناظم الاطباء ). رمیده شدن. ( فرهنگ فارسی معین ). رمیدگی. || ( ص ) شمیده. ترسیده. هراسیده. || آشفته. سرگشته. پریشان. حیران و همیشه به طور ترکیب استعمال میشود. ( ناظم الاطباء ).
شم. [ ش ُ ] ( اِ ) چاروق و پای افزاری که زیر آن از چرم و بالای آن از ریسمان بود. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ):
که را بنده کو بار مردم کشد
گهی شم کشد گه بریشم کشد.نظامی.
شم. [ ش ُ ]( ص ) مخفف شوم. شوم. بدیمن. منحوس. ( ناظم الاطباء ).
شم. [ ش َم م ] ( ع اِمص، اِ ) حس بینی که درک بویها بدان است. ( از اقرب الموارد ). یکی از حواس پنجگانه که عمل درک بوها از آن صادر میشود. ( ناظم الاطباء ). حس شامه و آن در فارسی غالباً به تخفیف میم تلفظ شود مگر در حال اضافه، مانند شر و سل و بر و جز آن. ( یادداشت مؤلف ):
گفتم که نفس حسیه را پنج حاسه چیست
گفتا که لمس و ذوق و شم و سمع با بصر.ناصرخسرو.ورنه مشک و پشک پیش اخشمی
هر دو یکسان است چون نبود شمی.مولوی. || ادراک. اندریافت: «فلان شم سیاسی دارد». ( فرهنگ فارسی معین ).
- شم قضائی و یا سیاسی و غیره داشتن؛ در امور قضائی و سیاسی سخت متبحر و صاحبنظر بودن. درک رموز و دقایق و نکات پیچیده آن امور کردن. ( یادداشت مؤلف ).
|| بو. بوی. بوی خوش. رایحه. ( فرهنگ فارسی معین ) ( یادداشت مؤلف ):
رنگ ِ رخ لاله را از نَد وعود است خال
شمعِ گل زرد را از می و مشک است شم.منوچهری.مه و مشکند مهان کهتر چیست
که نه از مه ضو و نز مشک شم است.خاقانی.
فرهنگ معین
(شَ مّ ) [ ع. ] ۱ - (مص م. ) بوییدن. ۲ - (اِ. ) یکی از حواس پنجگانه که وظیفه اش درک بوی هاست. ۳ - بو. ۴ - ادراک.
( ~. ) (اِ. ) چارق.
(شَ ) (اِ. ) ناخن.
فرهنگ عمید
ناخن: چون شاه بگیرد به کف خود شمشیر / از بیم بیفکند ز کف ها شم شیر (عسجدی: مجمع الفرس: شَم ).
۱. [مجاز] استعداد و توانایی درک و فهم در زمینۀ خاصی بدون یادگیری.
۲. حس بویایی، شامه.
۳. (بن مضارعِ شمیدن ) = شمیدن۲
۴. [قدیمی] رایحه، بو.
کفش چرمی ساده که با نخ یا تسمه های باریک به پا بسته می شود، چارق.
فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) بوییدن بوی کردن. ۲ - ( اسم ) یکی از حواس ظاهره که وظیفه آن آن درک بویهاست. ۳ - بو بوی رایحه. ۴ - ادراک اندر یافت: فلان شم سیاسی دارد.
جمع اسم و شمائ
ویکی واژه
(قدیم): شمیدن.
(مجاز): درک، فهم.
دبالتلحس بویایی، شامه.
بو، رایحه. یکی از حواس پنجگانه که وظیفهاش درک بوی است.
(فیزیک): جذب- آشام - آشامیدن[۱]
بوییدن.
رمیدن، آشفتهشدن.
به مفعوم شمع، در گذشته به معنی پیسوز نیز اطلاق میشده. در دنیای باستان در اماکن دولتی، رجال دفتری و لشکری اجازه استفاده از یک شمع (مشعل) را داشتند، ولی مقامات ویژه مفتخر به استفاده از دو شمع یا مشعل بودند که به اینها قشمشم لقب داده بودند.
بو، ناخن، چار.
↑ حیدری ملایری، م. فرهنگ ریشه شناختی اخترشناسی و اخترفیزیک، ۲۰۰۵
جمله سازی با شم
ز شم زآن سپس اثرط آمد پدید وزین هردو شاهی به اثرط رسید
راه می دانی کدام است این حواس شم و ذوق و باصره سمع و مساس
کسیکه مشک به بینی برد نیابد بوی شم شمایل او بشنود ز صد فرسنگ