زحق

لغت نامه دهخدا

زحق. [ زَ ] ( ع مص ) بکوشش، چیزی از کسی گرفتن. زحک نیز بدین معنی آید: لم یعط فلان الا زحقاً؛ یعنی نبخشید مگر به جهد و کوشش. ( از متن اللغة ).
رجوع به زحک شود.

جمله سازی با زحق

هرکه فانی شد ز دید او دید دید هم زحق گفت وز حق رازی شنید
درودش زحق بر تن و جان پاک بدان تربت و قبه ی تابناک
این یکی از خود ره حق بسته است وان دگر از خود زحق وارسته است
بی اندازه بگریست بهر یزید زحق خواست مزدش دهد چون شهید
بگفتمش به نرمی زحق شرم دار تو را با کسان پیمبر چه کار؟
بحاجت صحبت ایشان زحق خواست که تا گردد تمامت کارشان راست
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشقی فال عشقی فال چای فال چای فال تماس فال تماس فال انبیا فال انبیا