لغت نامه دهخدا
رخان. [ رُخ ْ خا ] ( اِخ ) دهی است به مرو. ( منتهی الارب ). قریه ای است در شش فرسخی مرو. ( از معجم البلدان ).
رخان. [ رُخ ْ خا ] ( اِخ ) دهی است به مرو. ( منتهی الارب ). قریه ای است در شش فرسخی مرو. ( از معجم البلدان ).
دو رخ، دو برجستگی دو طرف صورت، گونه ها: شب سیاه بدان زلفکان تو مانَد / سپیدروز به پاکی رخان تو مانَد (دقیقی: ۹۷ ).
دهی است بمرو قریه ایست در شش فرسخی مرو.
💡 بروزگار تو نزدیک شد که برخیزد ز زلف ماه رخان و صمت پریشانی
💡 درین ریاض من آن شبنم زمین گیرم که سوخت لاله رخان را جگر غریبی من
💡 لاله رخان را ز سقی نرگس شهلا یاسمن دیدگان چو لالهٔ احمر
💡 دو دندان پیشین چو دندان پیل رخان تیره و دیدگان همچو نیل
💡 ناگاه خادم آمدوگفتا نگفتمت مسپار دل به لاله رخان سمنبرا
💡 مدّتی تا ز غمت گرد جهان می گردم عاشقم گرد در لاله رخان می گردم