خوش باش

لغت نامه دهخدا

خوش باش. [ خوَش ْ / خُش ْ ] ( نف مرکب ) خوشباشنده. || خوش آمد که تملق باشد. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ). || خوش آمدگو:
بغفلت عمر شد حافظ بیا با ما بمیخانه
که شنگولان خوشباشت بیاموزندکاری خوش.حافظ.
خوش باش. [ خوَش ْ / خُش ْ ] ( اِ مرکب ) زمینهایی که بکسی که طرف میل باشد می بخشند بشرطی که آن شخص چیز کمی بصاحب داده و در وقت احضار بخدمت دیوانی حاضر باشد. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(خُ ) (اِمر. ) تهنیت، تبریک.

دانشنامه عمومی

خوش باش (آلبوم کایلی مینوگ). «خوش باش» آلبومی از هنرمند اهل استرالیا کایلی مینوگ است که در سال ۱۹۸۹ میلادی منتشر شد.

جمله سازی با خوش باش

با دلم سلسله زلف تو گوید خوش باش منم آن بند که دیوانه‌نواز آمده‌ام
چون می نرود به اختیارت کاری خوش باش درین زمان که هستی باری
گر کفر و ضلالت بود ار دین و هدایت خوش باش که کار ازلی جز به عطا نیست
ای جان رفتنی چه شتابست، یک زمان خوش باش چون به خسته‌دلان یار گشته‌ای
میان طشت پر آتش شکنجه را خوش باش که هست گرد تو این طشت آتشین دوار