لغت نامه دهخدا
صاحب عمل. [ ح ِ ع َ م َ ] ( ص مرکب، اِ مرکب ) دارنده کار. کننده کار:
ز شغلی کز او شرمساری رسد
به صاحب عمل رنج و خواری رسد.نظامی.
صاحب عمل. [ ح ِ ع َ م َ ] ( ص مرکب، اِ مرکب ) دارنده کار. کننده کار:
ز شغلی کز او شرمساری رسد
به صاحب عمل رنج و خواری رسد.نظامی.
دارنده کار
💡 ز شغلی کزو شرمساری رسد به صاحب عمل رنج و خواری رسد
💡 فیالجمله چون پادشاه تتبع احوال هر طایفهای کند و از معاملات هر صاحب عمل و صاحب حکم باخبر باشد و درد مسلمانی دامن جان او گرفته باشد تا درممالک او حیفی و ظلمی نرود کارها زود بصلاح باز آید و نااهلان اهل گردند که «الناس علی دین ملو کهم».
💡 آمد خورشید ما باز به برج حمل معطی صاحب عمل سیم شماران رسید