قدرانداز

لغت نامه دهخدا

قدرانداز. [ ق َ دَ اَ ] ( نف مرکب ) شخصی باشد کماندار که تیرش خطا نخورد. ( برهان ). تیرانداز حکمی که تیرش خطا نکند. ( آنندراج ). قادرانداز:
میدهی از جا کمانداری اگر سستی کنی
از قدراندازی تیر بلاغافل مباش.میرزارضی دانش ( از آنندراج ).گو که این صف شکنان قصد ضعیفان نکنند
که در این قافله گاهی قدراندازی هست.ملانظری نیشابوری ( از آنندراج ).ازقضا چشم سیاه تو به یادم آمد
قدرانداز نگاه تو به یادم آمد.صائب ( از آنندراج ).رجوع به قادرانداز شود.

فرهنگ عمید

کمانداری که تیرش خطا نرود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) کمانداری که تیرش بخطا نرود.

جمله سازی با قدرانداز

عجب که جان به سلامت برند مغروران ستارگان قدرانداز و آسمان گستاخ
ترسیده چشم آینه رویان روزگار از صافیی که با قدرانداز شست تست
گرد غفلت مشکافید که در عرصهٔ رنگ بی‌نشانی‌ست خطای قدرانداز نگاه
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال اوراکل فال اوراکل فال ارمنی فال ارمنی فال تاروت فال تاروت