کلمه «فارِض» از مادّه «فَرْض» به معنای گاو مسن است و به طور خاص به گاوی اشاره دارد که به مرحلهای از پیری رسیده که دیگر قادر به زاد و ولد نیست. این اصطلاح در متون اسلامی و ادبیات عربی به عنوان نمادی از ضعف و ناتوانی در تولید مثل به کار میرود. برخی مفسران این مفهوم را به عنوان نشانهای از پایان دوره باروری و انتقال به مرحلهای از زندگی که دیگر کارایی تولید مثل وجود ندارد، تفسیر کردهاند.
فارض
لغت نامه دهخدا
- ابن فارض؛ شاعری مشهور بود. رجوع به ابن فارض شود.
فارض. [ رِ ] ( اِخ ) ابوعبداﷲ نعیم بن حماد اعور. ساکن مصر بود و چون فرائض و مواریث را خوب میدانست، فارض خوانده شد. ( از سمعانی ).
فارض. [ رِ ] ( اِخ ) نوه یعقوب پیغامبر است. و داود نبی از نسل این فارض میباشد. رجوع به مجمل التواریخ و القصص چ بهار ص 208 شود.
جملاتی از کلمه فارض
درویشی را دیدند که با خدای رازی داشت، و میگفت اللهم ارض بی محبّا فان لم ترض بی محبّا فارض بی عبدا، فان لم ترض بی عبدا فارض بی کلبا» گفت خداوندا مرا بدوستی به پسند، اگر اهل دوستی نیم به بندگیم به پسند، ور اهل بندگی نیم بسگیم بپسند تا سگ درگاه تو باشم.
عزیز شناس حال آن درویش که در مناجات گفته: الهی! ارض بی محبا، فان لم ترض بی محبّا فارض بی عبدا، فان لم ترض بی عبدا فارض بی کلبا.