جان خراش

لغت نامه دهخدا

جان خراش. [ خ َ ] ( نف مرکب ) خراشنده جان. آنچه جان را بیازارد. جان آزار.

فرهنگ عمید

آنچه روح را بیازارد.

فرهنگ فارسی

خراشنده جان

جمله سازی با جان خراش

بدو گفت با ناله ی جان خراش که من رفتم اینگ تو پدرام باش
غنچه دل زان نوای جان خراش پاره پاره در گریبان ریختند
بس «نظیری » زین فغان جان خراش ناله دل نغمه طنبور نیست
اشک وی جان خراش آه وی دلشکن