زبان

زبان

زبان یکی از مهم‌ترین و اصلی‌ترین ابزارهای ارتباطی انسان‌هاست. این پدیده نه تنها وسیله‌ای برای بیان افکار و احساسات است، بلکه نشان‌دهنده فرهنگ و هویت یک جامعه نیز می‌باشد. هر زبان با ویژگی‌ها و ساختار خاص خود، دنیای متفاوتی را به افراد معرفی می‌کند و به آن‌ها این امکان را می‌دهد که با یکدیگر به تبادل نظر بپردازند. زبان‌ها به صورت زنده و پویا در حال تغییر و تحول هستند و هر نسل بر غنای آن می‌افزاید. از سوی دیگر، یادگیری انواع مختلف آن به انسان‌ها کمک می‌کند تا افق‌های جدیدی از دانش و تجربه را کشف کنند. در دنیای امروز، تسلط به زبان‌های خارجی به ویژه در زمینه‌های علمی و اقتصادی به یک نیاز اساسی تبدیل شده است. بنابراین، نه تنها یک وسیله ارتباطی بلکه یک پل ارتباطی میان فرهنگ‌ها و تمدن‌های مختلف به شمار می‌آید که به ما اجازه می‌دهد تا درک بهتری از یکدیگر پیدا کنیم.

لغت نامه دهخدا

زبان. [ زَ / زُ ] ( اِ ) معروف است و به عربی لسان گویند و بضم اول هم درست است. ( برهان قاطع ). جزوی گوشتین واقع در دهان انسان و بیشتر حیوانات که تواند حرکت کند و در فرو بردن غذا و چشیدن و تکلم بکار میرود. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). آلت گوشتی که دردهان است و برای چشیدن و بلعیدن و گفتار استعمال میشود و لفظ عربیش لسان است. در پهلوی زبان و زفان بوده در اوستا هزوا و در سنسکریت جیهوا... و چون در پهلوی با ضم اول است باید در فارسی هم جایز باشد. ( فرهنگ نظام ). عضو معروف است... و این لفظ در مدار بفتح ودر رشیدی بضم و در بهار عجم و کشف بفتح و ضم، و در سراج نوشته که آنچه در رشیدی لفظ زبان بضم اول نوشته، تخصیص ضمه خطاست، بفتح نیز آمده، بلکه لهجه ایران بفتح است، غایتش هر دو صحیح اند. ( غیاث اللغات ). لسان و آن جزء لحمی واقع در دهان انسان و بیشتر حیوانات که متحرک است و بکار میرود در بلع و ازدراد غذاء و علاوه آلت عمده و اصلی ذوق و تکلم است. ( ناظم الاطباء ). خازن. خَزّان. ذَبذَبَة. شاهد. شِبدِع. صاقور. عصا. لِهجِه. لَهَجَه. ( منتهی الارب ). لسان. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( دهار ) ( آنندراج ). لِسن. ( منتهی الارب ). لقلق. ( دهار ). مِذرَب. مِذوَد. معلاق. مفصل. ( منتهی الارب ). مقول. ( منتهی الارب ) ( بحر الجواهر ) ( دهار ).مقوال. منمول. ( منتهی الارب ). در کتاب تشریح میرزا علیخان آمده: قسمت ثابت زبان جزء اعظم جدار تحتانی دهان و قسمت غیر ثابتش در جوف دهان متحرک است، عضوی است کثیر العمل و نیز اصل در حسن ذوق. و اثر بسیار عمده در بلع و تقطیع اصوات و غیرها دارد. میشود آنرا تشبیه کرد به قطع ناقصی که قطر اطول آن قدامی خلفی باشد و لیکن شکل آن از قوس مکافئی که قوس دندانی تحتانی رسم میکند معین میشود. در قدامی که خیلی بزرگتر است افقی است و منتهی به نقطه ای میشود که از جمیع مواضعزبان کوچکتر است. در قسمت خلفی دفعةً منحنی شده بخلف و تحت مایل و از همه جا ضخیمتر میشود پس بعقب رفته باریکتر میشود و بعظم لامی ملتصق میگردد و برای آن سطحی فوقانی و سطحی تحتانی و دو کنار و قاعده و رأسی ملاحظه کرده اند. سطح فوقانی: غیر مستوی و در تمام امتداد خود آزاد است. پست و بلندیهای آن عبارتند از:
1- شکنجهائی که مخصوصاً در قسمت خلفی و در کنارهای زبان برآمده ترند. در بعضی در جزءمتوسط، یک شیار طولی بسیار بزرگ دیده میشود. 2- حلیمه های بسیاری که تمام سطح ظهری زبان را مستور نموده و دارای اقسام ذیلند:

فرهنگ معین

(زَ ) [ په. ] (اِ. ) = زفان. زوان: ۱ - عضوی عضلانی ماهیچه ای و متحرک در دهان که از آن برای چشیدن مزه ها، بلع غذا و حرف زدن استفاده می شود. ۲ - مجموعة نشانه های آوایی و خطی که برای بیان اندیشه و برقراری ارتباط به کار می رود. ۳ - مجموعة رمزها و نشانه هایی

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - عضو طولانی و نسبتا طویل و متحرک که در حفره دهانی قرار دارد و در انتها به وسیله قسمتی بنام [[ بند زبان ]] بکف دهان و استخوان لامی چسبیده و نوک آن آزاد است و جهت اعمال بلع و مکالمه و تغییرات صدا بکار میرود و ضمنا عضو اصلی حس ذایقه است لسان. یا بن زبان قسمت انتهایی زبان که به کف دهان متصل میشود انتهای زبان. یا بند زبان مهار زبان. یا زبان کوچک شراع الحنک. یا زبان گاو ۱ - نوعی پیکان تیر شکاری. ۲ - گاو زبان. یا زبان زبان قسمت آزاد ابتدای زبان که متحرک است و میتواند از دهان خارج شود نوک زبان. یا زبان به چیزی باز کردن آنرا به زبان آوردن بدان تفوه کردن. یا زبان تر کردن ۱ - سخن گفتن. ۲ - لقمه در دهان گذاشتن. ۳ - گفتار تقریر بیان. یا زبان بی سر سخن بیهوده. یا زبان حال وضع و حال شخص که از اندیشه و نیت و احوال درونی او حکایت میکند. یا زبان دل زبان حال. یا زبان گلها اروپاییان هر گلی را رمز و نشانه امری دانسته اند که آنرا زبان گلها نامیده اند. بدین طریق با فرستادن یک گل میتوان منظور خود را به طرف فهماند مثل گل سرخ نشانه عشق و گل بنفشه نشانه بی مهری است. ۴ - هر یک از فلسهایی که در قاعده سنبله های گلهای تیره غلات وجود دارد.
منازلی است در اسکندریه

فرهنگستان زبان و ادب

{language} [زبان شناسی] دانش مشترک بین اعضای یک جامعۀ بشری که ارتباط کلامی میان آنها را ممکن می سازد و موضوع بررسی علم زبان شناسی است
زبان

جملاتی از کلمه زبان

چو سعدی که چندی زبان‌بسته بود ز طعنِ زبان‌آوران رَسته بود
نباشد یک زمان بی‌ناله‌ات زیست زبان داری بگو کاین ناله از چیست
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم