بیگانگی

«بیگانگی» به معنای دوری و جدا بودن از کسی یا چیزی، یا عدم آشنایی و انس با محیط، افراد یا مفاهیم است. این واژه نشان‌دهنده‌ی احساس غربت، فاصله و عدم تعلق یا ارتباط مؤثر با دیگران یا محیط اطراف است.

در ادبیات فارسی، «بیگانگی» اغلب برای بیان تنهایی، احساس غریب بودن یا نداشتن پیوند اجتماعی و عاطفی به کار می‌رود. نویسندگان و شاعران از این واژه برای انتقال حس غربت، دلتنگی و فقدان نزدیکی با دیگران یا با ارزش‌ها و مفاهیم فرهنگی استفاده کرده‌اند.

بیگانگی می‌تواند جنبه‌ی عاطفی، اجتماعی یا فرهنگی داشته باشد. در بعد عاطفی، نشان‌دهنده‌ی احساس دوری از نزدیکان یا دوستان است؛ در بعد اجتماعی، بیانگر عدم تعلق به جامعه یا گروه است؛ و در بعد فرهنگی، به معنای عدم شناخت یا ارتباط با ارزش‌ها و هنجارهای فرهنگی دیگران است. این واژه علاوه بر کاربرد ادبی، در روان‌شناسی و جامعه‌شناسی نیز برای تحلیل احساس انزوا و نارضایتی انسانی به کار می‌رود.

لغت نامه دهخدا

بیگانگی.[ ن َ / ن ِ ] ( حامص ) صفت بیگانه. چگونگی بیگانه. ( یادداشت مؤلف ). غیریت. مقابل خودی. عدم آشنایی. ( از ناظم الاطباء ). مقابل یگانگی. ( یادداشت مؤلف ). ناآشنایی. ناشناسی. || غربت. بیگانه بودن. اجنبی بودن. ( از ناظم الاطباء ) ( از یادداشت مؤلف ). || عدم قوم و خویشی. ( ناظم الاطباء ):
مرو پیش او جز به بیگانگی
مگردان زبان جز به دیوانگی.فردوسی.بسی آفرین خواند بر خانگی
بدو گفت بس کن ز بیگانگی.فردوسی.یکی خلعت افکند بر خانگی
فزونتر ز خویشی و بیگانگی.فردوسی.با دو حکیم از سر همخانگی
شد سخنی چند ز بیگانگی.نظامی.ای سپر افکنده ز مردانگی
غول تو بیغوله بیگانگی.نظامی.خیال همه خوابها خانگیست
در آن آشنائی نه بیگانگیست.نظامی.زنهار پند من پدرانه ست گوش دار
بیگانگی مورز که در دین برادری.سعدی.مرا بعلت بیگانگی ز خویش مران
که دوستان وفادار بهتر از خویشند.سعدی.بیگانگی نگر که من و یار چون دو چشم
همسایه ایم و خانه هم را ندیده ایم.( یادداشت بخط مؤلف ).- بیگانگی کردن؛ آشنایی نورزیدن. یگانگی نخواستن. از خویشی و قرابت دوری خواستن: میگفت ملکا اگر با تو آشنایی کنم برنجانی و اگر بیگانگی کنم بسوزانی. ( قصص الانبیاء ).
گرفتم سرو آزادی نه از ماء معین زادی
مکن بیگانگی با ما چو دانستی که از مایی.سعدی.میکند با خویشتن بیگانگی
با غریبان آشنایی میکند.سعدی. || خصومت و عداوت. ( ناظم الاطباء ):
برادر دو داری به هندوستان
به بیگانگی گشته همداستان.فردوسی.تا خانها یکی شود و همه اسباب بیگانگی برخیزد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 72 ).
روا آید از دوست بیگانگی
چو دشمن گزینی بهم خانگی.سعدی.|| ( اصطلاح صوفیه ) استغنای عالم الوهیت را گویند که بهیچ چیز و بهیچوجه مفتقر نیست و بهیچ چیز مماثلت و مشابهت ندارد.( کشاف اصطلاحات الفنون ).

فرهنگ عمید

بیگانه بودن، ناآشنایی، ناشناس بودن.

فرهنگ فارسی

حالت و کیفیت بیگانه ۱ - عم آشنایی. ۲ - عدم خویشاوندی. بیگانه ( صفت اسم ) ۱ - غریب نا آشنا مقابل یگانه آشنا خودی. ۲ - خارجی اجنبی.

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:ازخود

ویکی واژه

emarginazione

جمله سازی با بیگانگی

پر زبیگانگی چشم تو رسوا شده ایم با دل ما غم پنهانی ما می داند
بیگانه‌ام با مردمان وز خویشتن بیگانه‌تر تا چند این بیگانگی دل آشنا می‌بایدم
ای دل برو از عاقبت اندیشان باش در عالم بیگانگی از خویشان باش
نشاط قیمت بیگانگی زخلق چه داند من این معامله دانم که آشنای تو باشم
همسان‌سازی و انطباق نتایج دائمی فرایند انطباق نیستند بلکه نتایج موقت فرایند ارتباطی بین میزبانان و مهاجران می‌باشند؛ بنابراین، بیگانگی یا همسان‌سازی یک گروه یا فرد نتیجۀ رابطه بین رفتار منحرف و ارتباطات بی‌مبالات است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شمع فال شمع فال امروز فال امروز فال ابجد فال ابجد فال تک نیت فال تک نیت