این کلمه در زبان فارسی معانی متعدد و متنوعی دارد و بسته به زمینه کاربرد، مفهوم آن تغییر میکند:
فریاد و بانگ: یکی از معانی اصلی جار به صدای بلند و فریاد اشاره دارد، این کاربرد در ادبیات فارسی و متون قدیمی بسیار رایج بوده و به معنای اعلام خبر، بانگ کشیدن یا سر دادن صدا به کار میرود. به طور کلی این واژه معادل «ندای بلند» یا «صدا» است.
آب روان: در معنای دوم، این کلمه به آب روان یا هر نوع مایع جاری گفته میشود، این کاربرد کمتر رایج است ولی در متون کهن و زبان ادبی ممکن است به این معنی استفاده شود.
همسایه: در برخی از گویشها و مناطق فارسیزبان، جار به معنای همسایه به کار میرود. این کاربرد محلی است و در زبان معیار کمتر دیده میشود اما در فرهنگ و گفتار محلی قابل استفاده است.
چلچراغ: جار همچنین در برخی متون قدیمی و شعرها به معنای چلچراغ یا چراغی که در شب آویزان است، آمده است. این معنی ادبی و قدیمیتر است و در زبان روزمره کاربرد ندارد.
جر دهنده: این معنی کمتر رایج است و اشاره به کسی یا چیزی دارد که سبب جراحت یا زخم میشود. در این معنا واژه به کسی که جر میدهد یا باعث درد و رنج میشود اطلاق میگردد.
جار. ( ع ص، اِ ) همسایه. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) ( آنندراج ). آنکه خانه اش نزدیک یا چسبیده به خانه شخص باشد. ج، جیران، اَجوار، جیَرة. ( منتهی الارب ). مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: جار بتخفیف راء مهمله در لغت همسایه را گویند. ابوحنیفه گفته همسایه کسی را نامند که خانه اش پهلو به پهلوی ِ خانه تو باشد بنحوی که اگر مالک خانه بود استحقاق هم شفعگی با تو پیدا کند، زیرا جار در لغت عرب از مجاورت آمده که بمعنی ملاصقت حقیقی است. بدین مناسبت همسایه شامل کسی است که خانه او ملاصق خانه تو باشد. محمد و ابویوسف گفته اند: ملاصق کسی را گویند که با تو در یک محله ساکن باشد و با تو در یک مسجد نماز گزارد و این معنی حقیقی همسایه است چه بطور کلی این قبیل اشخاص به جیران تعبیر شوند. و ثمره اختلاف درآنجا پیدا میشود که شخص وصیت کند قسمتی از مال او را به همسایه اش بدهند چنانکه بیرجندی و دیگران در کتاب وصیت گفته اند. ( کشاف اصطلاحات الفنون ):
آن یکی چون نیست با اخیار یار
لاجرم شد پهلوی فجّار جار.مولوی.- امثال:
لایؤخذ الجار بذنب الجار.
|| زنهاردهنده از ظلم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). زنهاردهنده. ( منتهی الارب ) ( ترجمان علامه جرجانی ). آنکه پناه دهد کسی را. || زنهارخواهنده. || شریک در تجارت. || شوهر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || فرج زن. ( منتهی الارب ). || دُبر. || خانه های نزدیک. || هم سوگند. || یاری دهنده. ( منتهی الارب ). || نگهبان.
جار. ( ترکی، اِ ) ندا کردن. || جمعیت. ( آنندراج ).
جار. ( اِ ) چراغهای بلورین دارای چند شاخه که به سقف آویزان کنند.
|| نام خرزهره در تداول اهل بلوچستان. رجوع به خرزهره شود.
جار. [ جارر ] ( ع ص ) جرّدهنده. کشاننده. امتدادیافته.
- حروف جارّ. رجوع به جارَّة شود.
|| حارّ جارّ؛ از اتباع است. ( منتهی الارب ). و عن ابی عبیدة: «اکثر کلامهم حارّ یارّ، یار بالیاء». ( اقرب الموارد ).
جار. ( پسوند ) مزید مؤخر امکنه و لهجه ای از «زار» است: اقیره جار. اگیره جار. انارجار. تجسن جار. دارجار. نرگس جار. رمجار. گل جاری. شمعجاران. دینارجاری.که در تمام امثله بالا زار بوده است: و از آن چیزها نیز یکی آن بود که اندر خزینه فرش بساطی بود دیبا سیصد رش بالا اندر شصت رش اندر پهنا و آن را زمستانی خواندندی و ملکان عجم آن را باز کردندی و بدان نشستندی. بدان وقت که اندر جهان سبزی و شکوفه نماندی و بر لبهای آن بر کرانه گرداگرد به زمرد بافته بود چنانکه هرچه اندر جهان که بنگریستی پنداشتی مبقله جار است یا کشت زاری. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ).
(اِ. ) فریاد، بانگ.
[ ع. جاری ] (ص. ) آب روان یا هر مایع که روان باشد، جاری.
[ ع. ] (اِ. ) ۱ - همسایه. ۲ - شریک.
[ هند. ] (اِ. ) چلچراغ.
(رّ ) [ ع. ] (اِفا. ) جر دهنده، حرفی که مدخول خود را جر دهد. مدخول را مجرور گویند و مجموع را جار و مجرور.
همسایه.
۱. کِشنده، جذب کننده.
۲. (ادبی ) در نحو عربی، حرفی که به آخر کلمه کسره می دهد.
چراغ بلور چندشاخه که از سقف آویزان می کنند، چلچراغ، لالۀ چندشمعی.
خرزهره.
مطلبی که در کوچه و بازار با آواز بلند به مردم اطلاع می دادند.
* جار زدن (کشیدن ): (مصدر لازم، مصدر متعدی )
١. مطلبی را با آواز بلند اطلاع دادن.
۲. [مجاز] فاش کردن.
* جاروجنجال:
۱. دادوفریاد، شوروغوغا.
۲. آشوب، ازدحام.
( اسم ) ندا بانگ و فریاد.یا جار و جنجال داد و فریاد بانگ و غوغا: (( هرگز نباید بااین قبیل جار و جنجال های افتضاح آمیز شروع بکار کرد. ) )
گیاه انبوه
جار ( به لاتین: Car ) یک منطقه مسکونی در جمهوری آذربایجان است که در شهرستان زاقاتالا واقع شده است. جار ۴۶۳۳ نفر جمعیت دارد.
[ویکی فقه] جار، در لغت به معنای همسایه است. در باره همسایه و حقوق او مطالب و توصیه هایی در قرآن و حدیث و اخلاق آمده است.
واژه جار، از ریشه جور، به معنای میل و عدول است و فعل آن از باب مفاعله (مجاوره، جِوار) به معنای همسایگی است.
وجه اشتقاقِ جار از جور
وجه اشتقاقِ جار به معنای همسایه، از جور به معنای میل و عدول، آن است که همسایه چون خانه اش در مجاورت دیگری است به سمت او میل کرده است.
معنای دیگر جار
جار به معانی دیگری چون شریک و یاری کننده و سوگند نیز آمده است که در اینجا مراد نیست.
واژه جار در قرآن
...
[ویکی الکتاب] معنی جَار: همسایه - پناه دهنده
ریشه کلمه:
جور (۱۳ بار)
(اِفا.)
احتمالاً تلفظی از لغت دخیل عربی «جهر».
چلچراغ.
همسایه.
شریک.
جر دهنده، حرفی که مدخول خود را جر دهد. مدخول را مجرور گویند و مجموع را جار و مجرور.
فریاد، بانگ.
آب روان یا هر مایع که روان باشد، جاری.