تقصی

لغت نامه دهخدا

تقصی. [ ت َ ق َص ْ صی ] ( ع مص ) به نهایت رسیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || به غایت رسیدن در بحث مسئله ای و استقصا کردن در آن. ( از اقرب الموارد ). و تقول: حدیث متقصی. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(تَ قَ صِّ ) [ ع. ] (مص ل. ) به نهایت چیزی رسیدن، دور شدن.

فرهنگ فارسی

به نهایت رسیدن به غایت رسیدن

ویکی واژه

به نهایت چیزی رسیدن، دور شدن.

جمله سازی با تقصی

(۵) در برابر آنها سجده مکن و آنها را عبادت منما؛ زیرا من، یهوه خدای تو، خدایی غیورم که جزای تقصیرات پدران را به فرزندان و پشت سوم و چهارمِ آنان که مرا نفرت کنند می‌رسانم.
مردی در یک تصادف رانندگی مرگبار درگیر می‌شود و با اینکه بی‌تقصیر است، شرکتش او را به شعبه ای دورافتاده در یک شهر کوچک منتقل می‌کند...
«این یادداشت‌ها برای سرزنش و مذمت تقصیرهای او نوشته شد تا افرادی که از این جریانات آگاه می‌شود بر او و کارهایش لعنت کنند و کسی از او دنباله روی نکند.»
[۱۸]. نارضایتی دانشجویان از روند ورود به سامانه دانشگاه آزاد؛ آی‌گپ می‌گوید بی‌تقصیر است
رحم فرما عفو فرما بگذر از تقصیر ما رفته ایم از پای ما را از کرم شو دستگیر
وَ آتُوا الزَّکاةَ زکاة در نماز پیوست و در قرآن هر جای که ذکر نماز کرد ذکر زکاة در آن پیوست، چنانک در نماز تقصیر روا نیست در زکاة هم روا نیست.