بله

بله، کلمه‌ای است که در زبان فارسی به معنای بلی و آری استفاده می‌شود. این واژه در واقع شکل محرف شده‌ی بلی است که در گفتار روزمره به کار می‌رود. در واقع، بله یک تایید ساده و صریح برای بیان موافقت یا پذیرش یک موضوع است. این کلمه در مکالمات روزانه و در تعاملات اجتماعی به وفور شنیده می‌شود و نقش مهمی در ارتباطات انسانی ایفا می‌کند. استفاده از بله نه تنها نشان‌دهنده‌ی تأیید است، بلکه می‌تواند به عنوان یک علامت از حسن نیت و تمایل به همکاری نیز تلقی شود. به همین دلیل، در بسیاری از موقعیت‌ها، به‌کارگیری این واژه می‌تواند به تقویت روابط و تسهیل ارتباطات کمک کند.

لغت نامه دهخدا

بله. [ ب َ ل ِ ] ( از ع، ق ) محرف بلی در تداول فارسی. بلی. آری. صاحب غیاث اللغات آن را به فتحتین ضبط کرده مینویسد: به تصرف لوطیان مخفف لفظ بلی که به معنی آری است. رجوع به بلی شود.
- بله سَتّار؛ مغیر بلی ای ستار. لوطیان و مقامران ولایت بیشتر خدا رابه لفظ ستار یاد کنند و قسم بسیار می خورند. ( آنندراج ): 
گنه از بنده و بخشیدن عصیان با تست 
بله ستار که ستاری رندان با تست.میرنجات ( از آنندراج ).
بله. [ ب َ هََ ] ( ع اسم فعل ) اسم فعل است به معنی دَع یعنی بمان، و مابعد آن منصوب آید بر مفعولیت چنانکه گوئی: بله عمرا. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). دست بدار. بگذار. ( دهار ). ترک کن. فروگذار. || مصدر است به معنی ترک کردن. و اسم مابعد آن مجرور است بر اضافت. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || به معنی چگونه آید، و مابعدآن مرفوع باشد به ابتدائیت. ( منتهی الارب ). و روا بود که به معنی کیف نهند در تعجب. ( دهار ). || در حدیث بخاری به معنی غیر آمده است، در تفسیر سوره سجده از بخاری، و لاخطر علی قلب بشر ذخرا من بله ما اطلقتم علیه، مجرور به «من » مستعمل گشته و به لفظ غیر تفسیر کرده اند. ( منتهی الارب ). جزء. || آری. || ما بلهُک؛ چیست ترا. ( منتهی الارب ). ترا چه میشود. ( از ذیل اقرب الموارد از قاموس ).
بله. [ ب َ ل َه ْ ] ( ع مص ) ابله شدن. ( منتهی الارب ) ( المصادر زوزنی ). ضعیف گشتن عقل، و چنین شخصی را ابله گویند. ( از اقرب الموارد ). بَلاهة. بلاهت. || درماندن، گویند بله عن حجته؛ یعنی درماند از حجت آوردن. ( منتهی الارب ).
بله. [ ب َ ل َه ْ ] ( ع اِ ) نادانی. سلیم دلی. نیک نهادی. خوش خوئی. بی بدی. ( منتهی الارب ). پائین تر و کمتر از حمق. ( از دهار ). بلاهت. بلاهة. || در اصطلاح علم اخلاق، طرف تفریط است در حکمت و عبارت از تعطیل این فوت بود به اراده نه از روی خلقت، و بالجمله طرف تفریط حکمت را بله گویند. ( از فرهنگ علوم عقلی از اخلاق ناصری ص 83 ).
بله. [ ب ُ ] ( ع ص ) ج ِ اَبله. ( منتهی الارب ). کم عقلان در امور دنیا و معاش نه در امور آخرت. ( غیاث ): أکثر أهل الجنة البله؛ حدیث است و منظور ابلهان در امر دنیا است بجهت کمی توجهشان بدان و حال آنکه در مورد آخرت خود زیرکند. ( منتهی الارب ) ( از ذیل اقرب الموارد از لسان ). || ج ِ بَلهاء. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به بلهاء شود.

فرهنگ معین

(بَ لِ ) (ق. ) آری، بلی.
(بُ لْ ) [ ع. ] ( اِ. ) ابله، کم خردان.

فرهنگ فارسی

بلی، آری، آدم کودن وابله وکم عقل
( اسم ) جمع ابله کم خردان ساده دلان کانایان. توضیح در فارسی متداول بجای مفرد استعمال شود: فلان آدم بلهی است.
لفظ ترکی است به معنی چنان. چنین اله و بله چنین و چنان. بله دیگ بله چغندر مثل مرکب از کلم. بل. ترکی است که معنی چنین میدهد و دیگ و چغندر فارسی. گویند ترکی می گفت مسگران الکه ما دیگها سازند هر یک چند خانه ای. شنونده گفت در روستای ما چغندر ها آید هر یک همچند خرواری. ترک گفت چنین چغندر را در کدام دیگ پزند گفت در دیگ مسگران الک. شما.

جملاتی از کلمه بله

می‌سزد قبلهٔ خاقانی از آن که صفات می پیوست کند
بمرد اشتر ابلهی در رمه به درویش دادمش گفتا همه
بهر تعظیم خسان و اعتبار ابلهان خویشتن را چون گدایان دربدر افکنده‌ایم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم